اشعار عاشقانه
نشود فاش کسي آن چه ميان من وتوست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن ؛ با لب خاموش سخن مي گويم
پاسخم گويم به نگاهي که زبان من و توست
روزگاري شد و کس مرده ره عشق نديد
حاليا چشم جهاني نگران من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ؛ ارنه
اي بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
اين همه قصه ي فردوس و تمناي بهشت
گفت و گويي و خيالي زجهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به ديباچه ي عقل
هر کجا نامه ي عشق است ؛ نشان من و توست
سايه ! زآتشکده ي ماست فروغ مه و مهر
و ه از اين آتش روشن که به جان من و توست
.........................
مهرباني كن پشيمان ميشوي
گر ببيني اشك لرزان مرا...
گر بخواني از درون ديده ام
داستان عشق پنهان مرا...
مهرباني كن كه باران هاي خوب
مهربان با خوشه زاران مي شوند...
رنگ ها و عطر ها و نور ها
اشنا با نو بهاران مي شوند....
مهرباني كن كه هيزم هاي سرد
گرم اغوش اجاق كوچكند...
پرده ها اين پرده هاي رنگ رنگ
مهربان با اين اتاق كوچكند...
مهرباني كن كه پيچك هاي باغ
نغمه هاي مهرباني مي زنند..
شادمان بر چهره ديوار ها
بوسه هاي جاوداني مي زند...
گر سخن از مهرباني سر كنم
بس كه بسيار است حيران مي شوي..
رو متاب از مهرباني رو متاب
مهرباني كن ((پشيمان ))مي شوي..
...................................